قسمت دوم: زمانی که شیعه بر می خیزد.
تنها پنج سال پیش، ایران در محاصره پنج رژیم سنی متخاصم قرار داشت: عراق و عربستان سعودی از غرب، پاکستان و طالبان در شرق. ایرانیها به شدت از فروپاشی این دیوار سنیمذهب استقبال کردند و احیای شیعه در منطقه را تضمینی علیه عدم بازگشت ملیگرایی تحت حمایت سنیها میدانند. آنان به ویژه از سقوط صدام خوشحال شدند چراکه عراق به مدت حدود پنج دهه و از زمان سقوط پادشاهی عراق و تبدیل آن به ملیگرایی عربی در سال 1958 محور اصلی سیاست خارجی ایران بود. بعثیهای عراق باعث نگرانی شاه و تهدیدی برای جمهوری اسلامی بودند. جنگ ایران و عراق حاکم بر دهه اول انقلاب آیتالله روحالله خمینی بود که باعث نابودی اقتصاد و ضربه خوردن جامعه ایران شد.
اگر امروزه ایران تنها یک استراتژی بزرگ در عراق داشته باشد تنها در جهت تضمین عدم ظهور دوباره عراق به عنوان یک تهدید و عدم شکلگیری دوباره ملیگرایی عربی ضدایرانی است که قهرمان آن، اهل سنت هستند.
محمود احمدینژاد، رئیسجمهور ایران و بسیاری از رهبران سپاه پاسداران که همگی جزء رزمندگان جنگ ایران و عراق بودهاند، آرامش عراق را در تکمیل اهداف استراتژیکی میدانند که در زمان جنگ، موفق به دستیابی به آنها نشدند. ایرانیان همچنین معتقدند که ایجاد عراقی شیعی منبعی از امنیت خواهد بود که به عنوان قاعدهای برای عدم ورود به جنگ بین کشورهای شیعی مطرح خواهد شد.
تنها یک دلداری کوچک برای اهل سنت منطقه باقی است که پیامدهای انتشار ایدئولوژی ایران را در سالهای دهه 1980 دیدند و هماکنون نگران تمایلات منطقهای جدید ایران هستند. نزدیک به یک ربع قرن پیش تهران از احزاب شیعه، نظامیان و شورشهای بحرین، عراق، کویت، لبنان، پاکستان و عربستان سعودی استقبال کرد.
انقلاب ایران باعث تجمع هویت شیعه با گرایشهای ضدغربی رادیکال شد که بازتاب آن را میتوان در بحران گروگانگیری سال 1979، بمبگذاری سال 1983 پایگاه سربازان آمریکایی در بیروت و ادامه حمایت تهران از تروریسم بینالملل دید. در پایان، انقلاب ایران به اهداف خود دست نیافت و به جز لبنان، تحریکات وی به نتیجه نرسید.
عدهای میگویند: «جمهوری اسلامی هماکنون یک دیکتاتوری خسته است».
در حالی که دیگران نگران خیزش دوباره جاهطلبی منطقهای ایرانیان هستند که این بار علاوه بر ایدئولوژی با ملیگرایی نیز همراه است، تهران خود را یک قدرت منطقهای و مرکز قلمرو فارس و مذهب شیعه میداند که از بینالنهرین تا آسیای میانه کشیده شده است. ایران اکنون با رهایی از تهدید طالبان افغانستان و صدام عراق، به سردمدار احیای تشیع تبدیل شده که با جدیت به دنبال دستیابی به نیروی اتمی و شناسایی بینالمللی منافع خود است.
رهبران تهران که خواستار ایجاد منطقه نفوذ گستردهتری برای ایرانیها هستند (امری شبیه مفهوم «خارج نزدیک» روسیه) فعالیتهای ایران در جنوب عراق را تجلی قدرت ایران میدانند؛ البته هنوز به رویای آیتالله خامنهای، مبنی بر حکومت شیعیان عراق دست نیافتهاند. اهداف تهران در جنوب عراق، اعمال تأثیرات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی است که از دهه 90 در غرب افغانستان نیز مطرح بود. هرچند ایران توقع به دست آوردن نقشی منحصر به فرد را در عراق دارد،اما ممکن است هدف تبدیل کردن این کشور به یک جمهوری اسلامی دیگر را نیز دنبال نکند.
این امر قابل پیشبینی است که اهمیت رو به افزایش ایران، روابط بین گروههای قومی منطقه را پیچیدهتر کند. دولتهای سنی منطقه از جاهطلبیهای تهران به عنوان بهانهای برای مقاومت در برابر خواستههای اتباع شیعه و درخواستهای واشنگتن برای انجام اصلاحات سیاسی استفاده کردهاند. از سال 2003 رهبران سنی مصر، اردن و عربستان سعودی، بارها از ایران به خاطر هرجومرجهای عراق انتقاد کردهاند و هشدار دادهاند که اگر شیعیان عراق در بغداد قدرت را به دست گیرند، ایران نفوذ چشمگیری در منطقه به دست خواهد آورد. در آوریل گذشته «حسنی مبارک»، رئیسجمهور مصر زنگ خطر را به صدا درآورد: «شیعیان اکثر کشورها، بیشتر به ایران وفادار هستند تا به کشور خودشان». این چنین تفکر و بیانی، باعث شده است تا توجه رهبران سنی، نسبت به مسئولیت آنان در قبال مشکلات عراق منحرف شود. مصر، اردن و عربستان سعودی، مدتهاست بدنه ارتش بمبگذاران انتحاری ابومصعب زرقاوی را تأمین میکنند. این امر به ترفندی برای مقاومت در برابر فشارهای آمریکا مبنی بر اعمال اصلاحات سیاسی هم تبدیل شده است. آنها معتقدند که اگر آوردن دمکراسی به خاورمیانه، به معنی قدرت یافتن شیعیان و ایران است، بهتر است واشنگتن با دیکتاتوری اهل سنت کنار بیاید. موضعگیریهای تند اهل سنت، باعث نگرانی رهبران ایران نیز شده است. به رغم قدرت رو به افزایش ایران، تهران هنوز هم برای مقاومت در برابر فشارهای بینالمللی در مورد برنامه اتمی خود، نیازمند حمایت همسایگان و حسن نیت «کوچه اعراب» است؛ بنابراین، تهران از اتخاذ مواضع قومی و ضدیت با اهل تسنن، خودداری و در عوض تلاش کرده است تا با تشدید تنشها با آمریکا و اسرائیل، حمایتی را از خود در منطقه شکل دهد. رهبران ایران نیز به طور عادی به نکوهش خشونتهای قومی عراق پرداختهاند. برای مثال؛ بمبگذاری مرقد امام عسگری(ع) در سامرا را در ماه فوریه، کار دستنشاندههای صهیونیسم خوانده و هدف آنها را ایجاد اختلاف بین مسلمانان بیان کردند. در همین حال، تهران با سرعت به دنبال دستیابی به نیروی اتمی است تا هم موقعیت منطقهای خود را تثبیت کرده و هم توانایی واشنگتن در مقابله با خود را کاهش دهد.
تقاطع عقاید
تمایلات ایران، باعث ایجاد تقابل پیچیدهای بین تهران و واشنگتن شده است. جدای از این مطلب، ایران سود زیادی از تغییر رژیم کابل و بغداد به رهبری آمریکا برد، اما واشنگتن نیز میتواند مانع تحکیم نفوذ تهران در افغانستان و عراق شود و حضور نظامی آمریکا در منطقه نیز باعث تهدید جمهوری اسلامی است. به نظر میرسد که اهداف کوتاهمدت هر دو دولت به ویژه در عراق یکسان باشد؛ جایی که واشنگتن میخواهد از گرداب فرار کرده و تهران نیز علاقهمند به غرق شدن نیروهای آمریکایی در آنجا نیست.
تهران راغب به اعمال سیاست کنترل هرجومرج در عراق به عنوان راهی برای زمینگیر کردن دولت آمریکا و سد کردن تلاشهایشان برای تغییر رژیم ایران است و این استراتژی وضعیت کنونی عراق را بسیار متفاوت از افغانستان پس از سقوط طالبان در سال 2001 کرده است. در افغانستان، ایران و آمریکا در کنار هم برای تشکیل دولت حامد کرزای تلاش کردند. تهران در آن زمان، چون نیازمند حفظ فارسیزبانان و شیعیان افغانستان بود ـ که درصد زیادی از جمعیت این کشور را تشکیل میدادند و در وضعیتی نیز نبودند که از منافع ایران حمایت کنند ـ به همکاری با واشنگتن پرداخت، اما محاسبات ایران پس از جنگ عراق متفاوت بود؛ به این ترتیب که نه تنها منافع فوری ایران همگام با آمریکا نبود، بلکه موقعیت تهران در عراق نسبت به افغانستان به علت در اکثریت بودن شیعیان قویتر بود.
بنابراین، با توجه به اثبات نادرست بودن دکترین بوش در عراق، این امر میتواند غیرمستقیم راهی برای رهبران ایران در جهت بیاعتبار خواندن درخواستهای واشنگتن برای تغییر رژیم باشد. تمایل اخیر آنان نیز برای تشدید تنشها با واشنگتن در مورد فعالیتهای اتمی ایران، نشان میدهد که آنها تا حد زیادی در این هدف خود موفق بودهاند، ایران هماکنون بسیار قویتر از زمان حمله آمریکا به عراق است و منافع بلندمدت ایران و آمریکا، بسیار بهتر به هم نزدیک شده است؛ هم واشنگتن و هم تهران، خواستار ثبات پایدار در عراق هستند. واشنگتن به این علت که خواستار راهی برای فرار است و تهران چون امنیت حیات خلوت ایران، باعث تضمین موقعیت آنها در داخل و نفوذشان در منطقه خواهد شد. ایران دلایل بیشتری برای ترس از جنگ داخلی در عراق دارد. این درگیریها میتواند باعث چندقطبی شدن منطقه و فرو بردن تهران شود، به ویژه با توجه به تنوع قومی در مناطق عرب، بلوچ و کردنشین ایران که تنشهای قومی در این مناطق نیز رو به افزایش است.
همانگونه که «عباس الملکی»، معاون وزیر امور خارجه عراق نیز گفت: «هرج ومرج عراق، کمکی به منافع ملی ایرانیان نمیکند. اگر خانه همسایه شما آتش بگیرد، به این معنی است که خانه شما نیز در خطر است.» ایران هم که به خوبی از این مسائل آگاه است، برای رویارویی با مشکلات بزرگتر، بیشتر استانداران خود را از طیف مقامات امنیتی و فرماندهان سپاه پاسداران برگزیده است.
در داخل ایران دو گروه میتوانند رهبری ایران را متقاعد کنند که همکاری با آمریکا به نفع ایران است؛ نخست پناهندگان عراقی هستند که به عنوان حامی منافع شیعیان عراق در تهران عمل میکنند. آنان مشوق ایران در تعقیب مذاکرات با آمریکا در مورد عراق هستند که یکی از علل آن، دیدگاه آنان نسبت به این دو کشور است. آنها واشنگتن و تهران را ستونهای دوقلوی قدرت خود در عراق میدانند. تشدید تنشها بین این دو دولت، به نفع شیعیان عراق نیست و این لابی نمیخواهد خود را گروگان مسائل بینالمللی در مورد برنامه اتمی ایران کند. دومین گروه مهم، شامل تعداد بسیاری از ایرانیهایی است که به شدت نگران تقدس شهرهای مذهبی عراق هستند. هر بمبگذاری بزرگی در نجف و کربلا، جان عدهای ایرانی را گرفته است. برای همین جامعه ایران انتظار دارد تا تهران امنیت این شهرها را تضمین کند. نفوذ این قشر، باعث شده است تا آیتالله خامنهای نیز بهانهای پیدا کند تا در میان عموم مردم مذاکره مستقیم با واشنگتن در مورد عراق را تصدیق کند.
ایران هنوز هم فعالانه به دنبال ثبات عراق است،چراکه دیگر از هرجومرج کنترلشده عراق سودی نمیبرد، در حالی که از حضور آمریکا نیز دیگر احساس تهدید نمیکند. منافع طولانیمدت ایران در عراق به طور ذاتی همراستا با منافع آمریکاست. این منافع، سیاست کنونی آمریکا در مورد ایران، مبنی بر تنظیم متقاطع سیاستهای مخصوص هر کشور در مورد عراق را تحت تاثیر قرار داده است. بنابراین یکی از مسائل کلیدی برای واشنگتن در عراق اصلاح موضع کلی خود در قبال ایران و همکاری با تهران در حل مهمترین مشکلات عراق است.
آغاز عملیات
مهمترین چالش عراق در ماههای آینده، مذاکرات قانون اساسی این کشور، به ویژه با توجه به سؤالات موجود در مورد فدرالیسم و توزیع درآمدهای نفتی است. این امر پس از تلاش «زلمای خلیل زاد»، سفیر آمریکا در عراق، برای راضی کردن شیعیان و کردها در تغییر قانون اساسی بود که اهل تسنن نیز در همهپرسی سال 2005 آن را تأیید کرده بودند. از آن زمان، واشنگتن امیدوار به معاملهای بوده تا سنیهای میانهرو را وارد روند سیاست کرده و باعث تسکین شورشهای اهل تسنن شود که البته تاکنون موفق به این کار نشده است. شیعیان، اهل سنت و کردها، مصالحه و سازش را بدون وجود فشار خارجی، عقلانی نمیدانند و دولت آمریکا نیز دیگر سرمایه سیاسی لازم برای قانع کردن آنها را بدون وجود خطر یک بیگانه دیگر ندارد. تضعیف موقعیت آمریکا در عراق هم که در حال حاضر، بسیار بیشتر از سال 2003 به چشم میرسد، همکاری آمریکا با همسایگان عراق را بیش از پیش ضروری کرده است.
اگر مذاکرات قانون اساسی شکست بخورد، اهل سنت میتوانند روند سیاسی کشور را رها کنند. حتی اگر هم حاضر به شرکت شوند، معامله آنها با شیعیان، میتواند به ویژه با توجه به آشوبهای رو به افزایش جنوب عراق بسیار پیچیدهتر باشد. در سه سال گذشته، شیعیان هم در صحنه حاکمیت بر عراق مشارکت سیاسی داشتند و هم در برابر تحریکات و ناآرامیها اهل تسنن مقاومت کردند که علت عمده آن نیز این بوده که معتقدند حمایت از سیاست آمریکا در جهت منافع آنهاست، ولی اگر به این نتیجه برسند که هماکنون واشنگتن بیشتر مایل به خرید همکاری اهل تسنن است تا دادن پاداش استواری آنها، آنگاه ممکن است شیعیان به سیاست عراق پشت کنند. این حرکت باعث خیزش شیعیان میشود. شیعیان برای فشار به آمریکا، نیازی به برگرفتن سلاح ندارند و تنها با توجه به میزان جمعیت خود، میتوانند تعادل سیاسی این کشور را به هم بزنند. در ژانویه 2004 [آیتالله] سیستانی در مخالفت با طرح آمریکا برای برگزاری نخستین انتخابات پس از صدام به شیوهای توطئهآمیز و جناحی به مدت پنج روز، همه شیعیان را برای تظاهرات به خیابانها کشاند. در اوایل امسال هم مردم را برای تظاهرات علیه بمبگذاری مرقد امام عسگری(ع) به خیابانها ریخت تا آمریکا به وسعت قدرت شیعه پی ببرد.
تهران با توجه به موقعیت قدرتمندش در میان شیعیان جنوب عراق، میتواند در ضمن برگزاری مذاکرات قانون اساسی، حاکمیتش بر این مناطق را نیز حفظ کند و نیز میتواند افزایش نیافتن دشمنی بین گروههای شیعی مانند مجلس اعلای عراق و نیروهای صدر را تضمین کرده تا از کنترل خارج نشده و جنوب عراق را بیثبات و دولت بغداد را فرسوده نکند. حفظ شیعیان در یک جبهه و ایجاد آرامش در جنوب، اهمیت ویژهای برای آمریکا دارد و برای رسیدن به این هدف همکاری ایران الزامی است، چراکه همکاری ایران میتواند نیاز به امنیت و بازسازی عراق را تأمین و از دولت مرکزی این کشور پشتیبانی کند.
اما ایجاد و تضمین همکاری، نیازمند توجه ویژه آمریکا به مسائل گسترده در رابطه با ایران است. تهران تنها در صورتی به حمایت نظامی و مالی خود از نظامیان شیعه پایان میدهد که تضمینهای امنیتی گستردهای را از واشنگتن دریافت کند. وضعیت کنونی عراق، مشابه وضعیت افغانستان در سال 2001 است که باعث در هم آمیخته شدن منافع آمریکا و ایران شده بود؛ با این تفاوت که اینجا اوضاع پیچیدهتر و شروط بیشتر است. پس از سقوط طالبان در افغانستان، ایران و آمریکا تلاش زیادی کردند تا اتحاد شمال و رقبای شیعه آنان در جنوب این کشور را در یک روند سیاسی به یک موجودیت تبدیل کنند. واشنگتن و تهران، قویا و به طور جنبی در مورد آینده افغانستان به مذاکره پرداختند و معاملاتی را انجام دادند که باعث موفقیت زودهنگام دولت کرزای شد. کنفرانس «بن»، برای ایجاد فصلی جدید در تاریخ روابط ایران و آمریکا بود. اما واشنگتن در آن زمان برای همکاریهای آینده با رژیمی که گمان میبرد به زودی سرنگون میشود، منفعتی نداشت و در آن زمان شانس بزرگی را از دست داد.
امروزه مشکلات عراق به واشنگتن و تهران شانس بزرگ دیگری داده است تا نه تنها به عادیسازی روابط بپردازند، بلکه برای مدیریت آینده روابط شیعیان و اهل تسنن هم برنامهریزی کنند. به قدرت رسیدن شیعیان در عراق برای دیگر شیعیان خاورمیانه به الگویی تبدیل شده که با پذیرش و آزمایش این الگو، تنشهای بین شیعیان و اهل تسنن، خشنتر خواهد شد. در حال حاضر برای آمریکا بهتر است در مورد عراق با تهران وارد عمل شود تا اینکه منتظر بماند این مشکل به همه جای منطقه گسترش یابد. هرچند بعید است واشنگتن و تهران موفق به حل اختلافات عمده خود، به ویژه در مورد مسئله اتمی ایران شوند، اما توانایی توافق بر سر مسائلی حیاتی در عراق را دارند. برای مثال؛ بهبود وضعیت امنیتی جنوب عراق، منحل کردن گروههای نظامی شیعیان و قانع کردن احزاب شیعه به مصالحه و سازش.
اما اگر واشنگتن و تهران، موفق به یافتن زمینههای مشترک نشوند و مذاکرات قانون اساسی شکست بخورد، آنگاه پیامدهای شومی در پی خواهد داشت. در بهترین شرایط، اضطراب، تمام عراق را در بر گرفته و در بدترین شرایط عراق کاملا در جنگهای داخلی غرق خواهد شد که اگر منجر به فروپاشی عراق شود، سرنوشت آن با یک جنگ منطقهای روشن میشود.
ایران، ترکیه و همسایگان عرب عراق برای حفاظت از منافع خود و تلاش برای به دست آوردن پارهای از عراق، غوغایی به پا میکنند. جبهه اصلی اساسا مشابه جنگ ایران و عراق خواهد بود، با تفاوتی دویست مایل به سمت غرب و مرکزیت بغداد که نقطه جدایی مناطق شیعهنشین از مناطق اهل تسنن است. ایران و کشورهایی که در دهه 1980 از ایران حمایت کردند، حامی شیعیان شده و کشورهای حامی عراق به حمایت از اهل تسنن خواهند پرداخت.
عراق گاه با ویتنام دهه 1970 یا یوگسلاوی دهه 1980 مقایسه میشود، اما به طور دقیقتر، میتوان آن را با هند انگلیسی سال 1947 مقایسه کرد. در هند هیچ جنگ داخلی، گروه نظامی سازمانیافته، قومیت دارای مرکزیت، خط تصادم و درگیری بر سر قلمرو وجود نداشت، اما میلیونها نفر کشته یا پناهنده شدند. ارتش حرفهای بریتانیایی هند در سیزده منطقه هند با تجزیه این کشور به مناطق دارای اکثریت هندو و اکثریت مسلمان تکه تکه شد و حتی قادر نبود خلأهای موجود بین دو لشکر خود را از بین برده و یا خشونتها را کنترل کند. حاکمان بریتانیایی کلونیها نیز مجبور به عقبنشینی شتابزده شدند. درست مانند عراق امروز، مشکل هند نیز مربوط به اقلیتی بود که به سرنوشت آشکار خود برای حکومت، اعتقاد داشته و به جای اینکه از پیمودن یک روند سیاسی استقبال کنند، با پذیرفتن امتیازاتی، تسلیم اکثریتی متمرد شدند. خشونتهای قومی و پاکسازیهای قومی امروز عراق یادآور رخدادهای شصت سال پیش هند است. البته نشانههای بدتری نیز میتواند وجود داشته باشد: اگر وضعیت عراق خرابتر از این شود، آنگاه تمام خاورمیانه در خطر درگیری قومی بین شیعیان و اهل سنت قرار خواهد گرفت.
پایان
مترجم: سبوح شهلایی
منبع: Foreign Affairs