حرفهایی برای گفتن
حرفهایی برای گفتن
... و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود، و با نبودن، چگونه می توان بودن؟ و خدا بود و، با او، عدم، و عدم گوش نداشت، حرفهایی هست برای گفتن، که اگر گوشی نبود، نمی گوییم، و حرفهایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند. حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند، و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد، حرفهای بیتاب و طاقت فرسا، که همچون زبانه های بیقرار آتشند، و کلماتش، هریک، انفجاری را به بند کشیده اند، کلماتی که پاره های بودن آدمی اند... اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته می شوند... و ... کلماتی که پاره های بودن آدمی اند...اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته می شوند... در صمیم وجدان او، آرام می گیرند. و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند، واگراوراگم کردند، روح راازدورن به آتش می کشندو، دمادم، حریق های دهشتناک عذاب برمی افروزند. و خدا، برای نگفتن حرفهای بسیار داشت، که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد. و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟ هرکسی گمشده ای دارد، و خدا گمشده ای داشت. هرکسی دوتاست و خدا یکی بود. هرکسی، به اندازه ای که احساسش می کنند، هست. هرکسی را نه بدانگونه که هست، احساس می کنند. بدانگونه که احساسش می کنند، هست. انسان یک لفظ است، که بر زبان آشنا می گذرد، و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود.. هرکسی کلمه ای است: که از عقیم ماندن می هراسد، و در خفقان جنین، خون می خورد، و کلمه مسیح است، و در آغاز، هیچ نبود، کلمه بود، و آن کلمه، خدا بود. دکتر علی شریعتی
و حرفهایی هست برای نگفتن!
در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.