سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تاسوعا_حضرت ابالفضل

کربلا

 

Upgrade your
 email with 1000

Upgrade your
 email with 1000

Upgrade your
 email with 1000

در حریم باب الحوائج (علیه السلام)
یا عباس (ع)! آقا جانم!
یا باب الحوائج! یا کاشف الکرب عن وجهِ الْحُسَینِ، اکشفْ کربی بحقِّ اخیکَ الْحُسَینِ.
شب تاسوعا است. شب باب الحوائج عباس (ع) است.
امشب شب بزرگی است. امشب ارمنی‌ها از حضرت حاجت می‌گیرند.
بیچاره آن کسی است که در مجلس او حاجتش را نگیرد، یا مریضش شفا پیدا نکند و مریضیش خوب نشود و ...

قمر بنی‌هاشم (ع)
از زمانی که به دنیا آمده است. ام‌البنین (س) قنداقه‌اش را پیش عزیزانش آورد.
امیرالمؤمنین (ع) اسم او را «عباس» نامید. (در ایّام کودکی، امام (ع) بسیار دست‌های عباس (ع) را می‌بوسید و ...)
ام‌البنین (حضرت زینب (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و همه اهل خانه به گریه افتادند.

قربان آن خال هاشمی تو.
آن‌قدر آقا زیبا بود که از فرط زیبایی به قمر بنی‌هاشم مشهور شد.

اذن میدان
بعد از آن‌که همه‌ی بنی‌هاشم (روز عاشورا) به درجه‌ی رفیع شهادت نایل شدند. آمد مقابل ابی‌عبدالله (ع) با ادب و احترام ... عرض کرد:
آقا جان! مولای من! سیّدی! اجازه بده تا به میدان بروم و جانم را فدایت کنم و ...
تا این جمله را گفت، کَأَنّه بُغض امام ترکید و شروع به گریه کردن نمود. (با صدای بلند گریه کرد) فرمود:
عباسم! تو علمدار منی، تو میر و سالار منی، تو امید و پشت و پناه منی، تو امید خیمه‌های منی، بنَفْسیِ اَنْتَ، اَنْتَ صاحِب لوایی.
عرض کرد:
آقا جان! سینه‌ام تنگی می‌کند و ...

به میدان رفتن حضرت عباس (علیه السلام)
مطابق معتبرترین نقلها اولین کسى که از خاندان پیغمبر شهید شد،جناب على اکبر و آخرینشان جناب ابوالفضل العباس بود،یعنى ایشان وقتى شهید شدند که دیگر از اصحاب و اهل بیت کسى نمانده بود،فقط ایشان بودند و حضرت سید الشهداء.آمد عرض کرد:برادر جان!به من اجازه بدهید به میدان بروم که خیلى از این زندگى ناراحت هستم.جناب ابوالفضل سه برادر کوچکترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد،گفت:بروید برادران! من مى‏خواهم اجر مصیبت‏برادرم را برده باشم.مى‏خواست مطمئن شود که برادران مادرى‏اش حتما قبل از او شهید شده‏اند و بعد به آنها ملحق بشود.
بنا بر این ام البنین است و چهار پسر،ولى ام البنین در کربلا نیست،در مدینه است.آنان که در مدینه بودند از سرنوشت کربلا بى خبر بودند.به این زن،مادر این چند پسر که تمام زندگى و هستى‏اش همین چهار پسر بود،خبر رسید که هر چهار پسر تو در کربلا شهید شده‏اند.البته این زن زن کامله‏اى بود،زن بیوه‏اى بود که همه پسرهایش را از دست داده بود.گاهى مى‏آمد در سر راه کوفه به مدینه مى‏نشست و شروع به نوحه سرایى براى فرزندانش مى‏کرد.تاریخ نوشته است که این زن خودش یک وسیله تبلیغ علیه دستگاه بنى امیه بود.هر کس که مى‏آمد از آنجا عبور کند متوقف مى‏شد و اشک مى‏ریخت.مروان حکم که یک وقتى حاکم مدینه بوده و از آن دشمنان عجیب اهل بیت است، هر وقت مى‏آمد از آنجا عبور کند بى اختیار مى‏نشست و با گریه این زن مى‏گریست. این زن اشعارى دارد و در یکى از آنها مى‏گوید:
لا تدعونى ویک ام البنین
تذکرینى بلیوث العرین
کانت‏بنون لى ادعى بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین (1)
مخاطب را یک زن قرار داده،مى‏گوید:اى زن،اى خواهر!تا به حال اگر مرا ام البنین مى‏نامیدى،بعد از این دیگر ام البنین نگو،چون این کلمه خاطرات مرا تجدید مى‏کند،مرا به یاد فرزندانم مى‏اندازد،دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید،بله،در گذشته من پسرانى داشتم ولى حالا که هیچیک از آنها نیستند.
رشیدترین فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب ابوالفضل مرثیه بسیار جانگدازى دارد،مى‏گوید:
یا من راى العباس کر على جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذى لبد
انبئت ان ابنى اصیب براسه مقطوع ید
ویلى على شبلى امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فى یدیک لما دنى منه احد (2)
پرسیده بود که پسر من،عباس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟دلاورى حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعیات تاریخ است.او فوق العاده زیبا بوده است که در کوچکى به او مى‏گفتند قمر بنى هاشم،ماه بنى هاشم.در میان بنى هاشم مى‏درخشیده است.اندامش بسیار رشید بوده که بعضى از مورخین معتبر نوشته‏اند هنگامى که سوار بر اسب مى‏شد،وقتى پاهایش را از رکاب بیرون مى‏آورد،سر انگشتانش زمین را خط مى‏کشید.بازوها بسیار قوى و بلند،سینه بسیار پهن.مى‏گفت که پسرش به این آسانى کشته نمى‏شد.از دیگران پرسیده بود که پسر من را چگونه کشتند؟به او گفته بودند که اول دستهایش را قطع کردند و بعد به چه وضعى او را کشتند.آن وقت در این مورد مرثیه‏اى گفت.مى‏گفت:اى چشمى که در کربلا بودى،اى انسانى که در صحنه کربلا بودى آن زمانى که پسرم عباس را دیدى که بر جماعت‏شغالان حمله کرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى‏کردند.پسران على پشت‏سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند.واى بر من!به من گفته‏اند که بر شیر بچه تو عمود آهنین فرود آوردند.عباس جانم،پسر جانم!من خودم مى‏دانم که اگر تو دست در بدن مى‏داشتى، احدى جرات نزدیک شدن به تو را نداشت.
و لا حول و لا قوة الا بالله

پى‏نوشت‏ها:
1.منتهى الآمال،ج 1/ص‏386.
2.همان.
*****
مصیبت ام البنین(س) مادر حضرت عباس(ع)
کتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 242
نویسنده: شهید مطهرى
امام صادق علیه السلام فرمود:«رحم الله عمى العباس لقد اثر و ابلى بلاء حسنا... » (1) خدارحمت کند عموى ما عباس را،عجب نیکو امتحان داد،ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد.براى عموى ما عباس مقامى در نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه مقام او را مى‏برند.)اینقدر جوانمردى،اینقدر خلوص نیت،اینقدر فداکارى! ما تنها از ناحیه پیکر عمل نگاه مى‏کنیم،به روح عمل نگاه نمى‏کنیم تا ببینیم چقدر اهمیت دارد.
شب عاشوراست.عباس در خدمت ابا عبد الله علیه السلام نشسته است.در همان وقت‏یکى از سران دشمن مى‏آید،فریاد مى‏زند:عباس بن على و برادرانش را بگویید بیایند. عباس مى‏شنود ولى مثل اینکه ابدا نشنیده است،اعتنا نمى‏کند.آنچنان در حضور حسین بن على مؤدب است که آقا به او فرمود:جوابش را بده هر چند فاسق است.مى‏آید مى‏بیند شمر بن ذى الجوشن است.شمر روى یک علاقه خویشاوندى دور که از طرف مادر عباس دارد و هر دو از یک قبیله‏اند،وقتى که از کوفه آمده است‏به خیال خودش امان نامه‏اى براى ابا الفضل و برادران مادرى او آورده است.به خیال خودش خدمتى کرده است.تا حرف خودش را گفت،عباس علیه السلام پرخاش مردانه‏اى به او کرد،فرمود:خدا تو را و آن کسى که این امان نامه را به دست تو داده است لعنت کند.تو مرا چه شناخته‏اى؟ درباره من چه فکر کرده‏اى؟تو خیال کرده‏اى من آدمى هستم که براى حفظ جان خودم، امامم،برادرم حسین بن على علیه السلام را اینجا بگذارم و بیایم دنبال تو؟آن دامنى که ما در آن بزرگ شده‏ایم و آن پستانى که از آن شیر خورده‏ایم،این طور ما را تربیت نکرده است.
جناب ام البنین،همسر على علیه السلام،چهار پسر از على دارد.مورخین نوشته‏اند على علیه السلام مخصوصا به برادرش عقیل توصیه مى‏کند که زنى براى من انتخاب کن که‏«ولدتها الفحولة‏»از شجاعان زاده شده باشد،از شجاعان ارث برده باشد«لتلد لى ولدا شجاعا»مى‏خواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید.(البته در متن تاریخ ندارد که على علیه السلام گفته باشد هدف و منظور من چیست،اما آنها که به روشن بینى على معترف و مؤمن‏اند مى‏گویند على آن آخر کار را پیش بینى مى‏کرد.) عقیل،ام البنین را انتخاب مى‏کند.به آقا عرض مى‏کند که این زن از نوع همان زنى است که تو مى‏خواهى.چهار پسر که ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است،از این زن به دنیا مى‏آیند،هر چهار پسر در کربلا در رکاب ابا عبد الله حرکت مى‏کنند و شهید مى‏شوند.وقتى که نوبت‏بنى هاشم رسید،ابا الفضل که برادر ارشد بود به برادرانش گفت:برادرانم!من دلم مى‏خواهد شما قبل از من به میدان بروید،چون مى‏خواهم اجر شهادت برادر را ادراک کرده باشم.گفتند:هر چه تو امر کنى.هر سه نفر شهید شدند،بعد ابا الفضل قیام کرد.این زن بزرگوار(ام البنین)که تا آن وقت زنده بود ولى در کربلا نبود،شهادت چهار پسر رشید خود را درک کرد و در سوگ آنها نشست.در مدینه برایش خبر آمد که چهار پسر تو در خدمت‏حسین بن على علیه السلام شهید شدند.براى این پسرها ندبه و گریه مى‏کرد.گاهى سر راه عراق و گاهى در بقیع مى‏نشست و ندبه‏هاى جانسوزى مى‏کرد.زنها هم دور او جمع مى‏شدند.مروان حکم که حاکم مدینه بود،با آنهمه دشمنى و قساوت گاهى به آنجا مى‏آمد و مى‏ایستاد و مى‏گریست.از جمله ندبه‏هایش این است:
لا تدعونى ویک ام البنین
تذکرینى بلیوث العرین
کانت‏بنون لى ادعى بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
اى زنان!من از شما یک تقاضا دارم و آن این است که بعد از این مرا با لقب ام البنین نخوانید(چون ام البنین یعنى مادر پسران،مادر شیر پسران)،دیگر مرا به این اسم نخوانید.وقتى شما مرا به این اسم مى‏خوانید،به یاد فرزندان شجاعم مى‏افتم و دلم آتش مى‏گیرد.زمانى من ام البنین بودم ولى اکنون ام البنین و مادر پسران نیستم.
مرثیه‏اى دارد راجع به خصوص ابا الفضل العباس:
یا من راى العباس کر على جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذى لبد
انبئت ان ابنى اصیب براسه مقطوع ید
ویلى على شبلى امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فى یدیک لما دنى منه احد
مى‏گوید:اى چشمى که در کربلا بودى و آن منظره‏اى که عباس من،شیر بچه من،حمله مى‏کرد مى‏دیدى و دیده‏اى!اى مردمى که آنجا حاضر بوده‏اید!براى من داستانى نقل کرده‏اند، نمى‏دانم این داستان راست است‏یا نه.یک خبر خیلى جانگداز به من داده‏اند، نمى‏دانم راست است‏یا نه.به من گفته‏اند که اولا دستهاى پسرت بریده شد،بعد در حالى که فرزند تو دست در بدن نداشت‏یک مرد لعین ناکس آمد و عمودى آهنین بر فرق او زد. واى بر من که مى‏گویند بر سر شیر بچه‏ام عمود آهنین فرود آمد.بعد مى‏گوید:عباس جانم!فرزند عزیزم!من خودم مى‏دانم که اگر دست در بدن داشتى هیچ کس جرات نزدیک شدن به تو را نمى‏کرد.
لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

پى ‏نوشت:
1.ابصار العین،ص‏26
علمدار سپاه
شجاعت‏ حضرت عباس علیه السلام در میان اصحاب امام حسین علیه السلام بى نظیر بود، چگونگى شهادت او، و رجزهاى او، و جهاد او با دست بریده، همه بیانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوى آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تیرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شکست و خود را به آب فرات رسانید.
مادرش ام البنین علیها السلام در شهر خطاب به او مى‏گوید:
لو کان سیفک فى یدیک لما دنى منه احد
«اگر شمشیرت در دستهایت بود، کسى را جرئت نزدیک شدن به شمشیرت نبود». (1)
روایت‏شده: هنگامى که وسائل غارت شده از شهداى کربلا را به شام نزد یزید بردند، در میان آنها پرچم بزرگى بود، یزید و حاضران دیدند همه پرچم سوراخ و صدمه دیده ولى دستگیره آن سالم است، پرسید: این پرچم را چه کسى حمل مى‏کرد؟
گفته شد: عباس بن على علیه السلام آن را حمل مى‏کرد.
یزید از روى تعجب و تجلیل از آن پرچم، دو یا سه بار برخاست و نشست و گفت:
انظروا الى هذا العلم فانه لم یسلم من الطعن و الضرب الا مقبض الید التى تحمله.
: «به این پرچم بنگرید،که بر اثر صدمات و ضربات، هیچ جاى آن سالم نمانده جز دستگیره آن که پرچمدار آن را با ست‏حمل مى‏کرده است (یعنى سالم ماندن دستگیره نشان مى‏دهد که پرچمدار، تیرها و ضرباتى را که بر دستش وارد مى‏شود تحمل مى‏کرد و پرچم را رها نمى‏ساخته است) ».
سپس یزید گفت:
ابیت اللعن یا عباس، هکذا یکون وفاء الاخ لاخیه.
: « لعن و ناسزا از تو دور باد (و ناسزا براى تو زیبنده نیست) اى عباس، این است معناى وفادارى برادر نسبت به برادرش‏». (2)
عباس سه برادر پدر و مادرى داشت که مادرشان ام المؤمنین علیها السلام بود، یکى از آنها عبدالله بود که 25 سال داشت، دیگرى عثمان بود که 21 سال داشت و سومى جعفر بود که 19 سال داشت.
حضرت عباس که از آنها بزرگتر بود و 34 سال داشت، به برادران رو کرد و گفت: «اى پسران مادرم به پیش بتازید تا خلوص و خیرخواهى شما را در راه خدا و رسول خدا بنگرم‏».
آنها یکى بعد از دیگرى روانه میدان شدند و جنگیدند تا به شهادت رسیدند. (3)
وقتى که همه یاران حسین علیه السلام کشته شدند، و حضرت عباس خود را تنها یافت به حضور برادر آمد و عرض کرد: به من اجازه رفتن به میدان بده، امام سخت گریه کرد، عباس علیه السلام عرض کرد: سینه‏ام تنگ شده و از زندگى دلتنگ گشته و به تنگ آمده‏ام، مى‏خواهم انتقام خون شهیدان را از دشمن بگیرم.
امام حسین علیه السلام فرمود: برو براى این کودکا تشنه لب، اندکى آب بیاور.
حضرت عباس علیه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خیام مى‏گشت و نگهبانى مى‏کرد و مراقب بود تا دشمن جلو نیاید.
در این هنگام زهیر بن قین (یکى از یاران با وفاى امام حسین) نزد عباس علیه السلام آمد و عرض کرد: در این وقت آمده‏ام تا تو را به یاد سخن پردت على علیه السلام بیندازم، عباس علیه السلام که مى‏دید خیام اهلبیت در خطر تهدید دشمن است، از اسب پیاده نشد و فرمود: «مجال سخن نیست ولى چون نام پدرم را بردى، نمى‏توانم از گفتارش بگذرم، بگو که من سواره مى‏شنوم‏».
زهیر گفت: پدرت هنگامى که خواست با مادرت ام‏البنین علیها السلام ازدواج کند، به برادرش عقیل فرموده بود زن شجاعى از خاندان شجاع برایم پیدا کن، زیرا مى‏خواهم فرزند شجاعى از او به دنیا بیاید و حامى و ایثارگر فداکار براى برادرش حسین علیه السلام باشد. بنابراین اى عباس، پدرت تو را براى چنین روزى (عاشورا) خواسته است مبادا کوتاهى کنى.
غیرت عباس با شنیدن این سخن به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تا سمه رکاب قطع گردید و فرمود: اى زهیر! آیا با این گفتار مى‏خواهى به من جرئت بدهى، سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نمى‏دارم و در حمایت از حریم او کوتاهى نخواهم نمود.
«والله لاریتک شیئا ما رایته قط‏».
: «به خدا قسم فداکارى خود را به گونه‏اى ابراز کنم و به تو نشان دهم که هرگز نظیرش را ندیده باشى‏».
آنگاه عباس علیه السلام به سوى دشمن حمله کرد، آن گونه که گوئى شمشیرش، آتشى است که در نیزار افتاده است، تا اینکه صد نفر از قهرمانان دشمن را کشت.
از جمله با «مارد بن صدیف تغلبى‏» قهرمان بى‏بدیل دشمن جنگ تن به تن کرد، نیزه بلند مارد را از دست او درآورد و نیزه را تکان سختى داد و فریاد زد: «اى مارد، از درگاه خدا امیدوارم که با نیزه خودت، تو را به جهنم واصل کنم‏».
آنگاه آن نیزه را در کمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمین انداخت، با اینکه جمعى از دشمن به کمک مارد آمدند، عباس علیه السلام هماندم نیزه را به گلون مارد فرود آورد که مارد به زمین افتاد و گوش تا گوش او بریده شد و به هلاکت رسید، و در این درگیرى شدید جمعى دیگر نیز بدست عباس علیه السلام کشته شدند. (4)
حضرت عباس علیه السلام به سوى دشمن شتافت، آنها را موعظه کرد، و از عاقبت بد ترسانید، ولى نصایح آنحضرت در آن کوردلان اثر نکرد، عباس نزد برادرش حسین علیه السلام بازگشت، شنید صداى العطش کودکان بلند است.
در روایتى آمده: خیمه‏اى مخصوص مشکهاى آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خیمه شد، دید اطفال آن مشکهاى خالى را برداشته و شکمهاى خود را بر مشکهاى نم‏دار مى‏گذاشتند بلکه از عطش آنها کاسته شود، به آنها فرمود: «نور دیدگانم صبر کنید اکنون مى‏روم و براى شما آب مى‏آورم‏». (5) در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشک خود را برداشت و به سوى فرات رهسپار گردید.
آرى عباس علیه السلام مشک را پر از آب کرد، ولى از آب نیاشامید و به خود خطاب کرد و گفت:
یا نفس من بعد الحسین هونى و بعده لا کنت ان تکونى هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین تالله ما هذا فعال دینى
«اى نفس! بعد از حسین، زندگى تو ارزش ندارد، و نباید بعد از او باقى بمانى، این حسین است که لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد مى‏خواهى آب گوارا و خنک بیاشامى، سوگند به خدا دین من اجازه چنین کارى را نمى‏دهد».
و به نقل بعضى، فرمود: به خدا قسم لب به آب نمى زنم در حالى که آقایم حسین علیه السلام تشنه باشد.
«والله لا اذوق الماء و سیدى الحسین عطشانا». (6)
عقل مى‏گوید: آب بیاشام تا نیرو بگیرى و بتوانى خوب بجنگى، ولى عشق و وفا و صفا مى‏گوید: برادرت و نور دیدگان برادرت تشنه‏اند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند؟
بعضى نقل کرده‏اند حضرت على علیه السلام در شب 21 رمضان (شب شهادتش) عباس را به آغوش گرفت و به سینه‏اش چسبانید و فرمود: پسرم، بزودى در روز قیامت بوسیله تو چشمم روشن مى‏گردد.
«ولدى اذا کان یوم عاشورا، و دخلت المشرعه، ایاک ان تشرب الماء و اخوک الحسین عطشان.
«پسرم هنگامى که روز عاشورا فرا رسید و بر شریعه آب وارد شدى، مبادا آب بیاشامى با اینکه برادرت تشنه است!». (7)
آنحضرت با همان یکدست‏حمله بر دشمن کرد، بسیارى از شجاعان دشمن را بر خاک هلاکت افکند. در این بحران، حکیم بن طفیل از کمین نخله‏اى بیرون جهید و ضربتى بر دست چپ آنحضرت وارد ساخت، و دستش را از بند (مچ) قطع کرد (فقطع یده من الزند).
آنحضرت مشک را به دندان گرفت و همت مى‏کرد تا مشک را به خیمه‏ها برساند که ناگاه تیرى بر مشگ آب آمد و آب آن ریخت، و تیر دیگرى بر سینه‏اش رسید و از اسب بر زمین افتاد. (8)
ابى مخنف مى‏نویسد: وقتى که دستهاى عباس علیه السلام جدا شد، در حالى که از دو طرف دستش قطرات خون مى‏ریخت به دشمن حمله کرد تا اینکه ظالمى با گرز آهنین بر سر مبارکش زد و آن را شکافت، آن هنگام آن مظلوم به زمین افتاد و در خون خود غوطه‏ور گردید و صدا زد:
«یا اخى یا حسین علیک منى السلام‏»: «اى برادرم حسین خدا حافظ‏». (9)
و طبق روایت مشهور، صدا زد:
«یا خاه ادرک اخاک‏»: «اى برادر، برادرت را دریاب‏».
امام حسین علیه السلام مانند شهاب ثاقب به بالین عباس شتافت او را غرق در خون دید که پیکرش پر از تیر شده و دستهایش از بدن جدا گشته و چشمهایش تیر خوده‏اند.
«فوقف علیه منحنیا و جلس عند راسه یبکى حتى فاضت نفسه‏».
: «با کمر خمیده به عباس نگریست و سپس در بالین او نشست و گریه کرد تا عباس به شهادت رسید».
نیز نقل شده: با صداى بلند گریه کرد و فرمود:
«الان انکسر ظهرى و قلت‏حیلتى و شمت بى عدوى‏».
:«اکنون پشتم شکست، و رشته تدبیر و چاره‏ام از هم پاشید، و دشمن بر من چیره شد و شماتت کرد». (10
وفادارترین سرباز
اى زصهباى حسینى سرمست دستگیر همه عالم بى‏دست ما همه دست بدامان توایم میزبان غم و میهمان توایم اى علمدار سپه کو علمت علم و دست زبازو قلمت چرا اى غرقه خون از خاک صحرا برنمى‏خیزى حسین آمد به بالین تو از جابر نمى‏خیزى نماز ظهر را باهم ادا کردیم در مقتل شده وقت نماز عصر آیا بر نمى‏خیزى منم تنهاى تنها و عزیزانم به خون غلطان چرا بر یارى فرزند زهرا بر نمیخیزى جمال حق ز سر تا پاست عباس به یکتائى قسم یکتاست عباس شب عشاق را تا صبح محشر چراغ روشن دلهاست عباس خدا داند که از روز ولادت امام خویش را میخواست عباس اگر چه زاده ام البنین است ولیکن مادرش زهراست عباس.

پى‏نوشتها:
8- منتهى الآمال ج 1 / ص 279، اعیان الشعیه ج 1 ص 608، معالى السبطن ج 1 / ص 446.
9- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 99.، تذکره الشهداء: ص 269. 10- فرسان الهیجاء ج 1 / ص 203، معالى السبطین ج 1 / ص 446
 
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین (علیه السلام)