رمضانه کودکی
چه ایام زیبایی را پشت سر نهادیم انگار همین دیروز بود؛
صداقت از نگاه کودکانه مان سرریز بود و کارهایمان نگاه هر گذرایی را جذب می کرد؛ کوچک بودیم ولی کارهای بزرگی انجام می دادیم،
هر سال رمضان که می آمد با چه ذوقی در دل تاریکی شب بیدار می شدیم و از دستان مهربان مادر لقمه های سحری را می خوردیم؛ و دیگر هیچ گاه آن روزها تکرار نمی شوند و هیچ غذایی طعم آن سحری ها را ندارد.
سحری می خوردیم و مانند بزرگتر ها روزه می گرفتیم ولی فرقی که داشت روزه هایمان مانند خودمان کوچک بودند و اجرش نزد خدا از همه بیشتربود.با چه شوقی برای دوستانمان تعریف می کردیم که امروز روزه ی کله گنجشکی گرفته ام و آنها با چه اشتیاقی به حرفهایمان گوش می دادند.
چه احساس زیبایی بود احساس بزرگی ناشی از روزه های کوچک کودکانه که ما را تا اوج آبی آسمان می رساند .
کاش فقط برای یک لحظه آن روزها بر می گشت ولی حیف که نمی شود، ولی می شود که از خداوند بخواهیم روزهایی که الان می گیریم را از ما قبول کند مانند همان روزه های دوران کودکی مان.