آغوش سردِ خاک
بسم الله النور
( داستانک )
مادر شهیدی نشسته بود بر سر قبر فرزندش و با او می گفت :
دیروز در آغوش ِ گرم من بودی امروز در آغوش سردِ خاک ، چه شد عزیزکم که آغوش ِ سرد خاک را به آغوش ِ گرم من ترجیح دادی ؟ و مرا در غم فراقت نشاندی ؟
به دل مادر ندارسید :
مادرم ای که دعای خیرت مرا به این مقام رساند ، فقط جسم ِ من در آغوش سرد ِ خاک است ، روح من اکنون در آغوش گرم ِ خداوند است .