ای کاش من هم شیمیایی بودم ...
ای کاش من هم شیمیایی بودم ...
دلم تنفس می خواهد ...
هوای تازه ....
بدون ذرات سرب ...
جسمم مریض و بیمار است ...
شهر ما بمباران شیمیایی شده است ...
نمی توانم نفس بکشم ...
نه ...
نه ...
جسم من بیمار نشده است ..
من سالم هستم ...
.
.
.
اما خوش به حال کسانی که شیمیایی شده اند ...
خوش به حال کسانی که در بیمارستان ها بستری اند...
خوش به حال کسانی که به سختی نفس میکشند ...
خوش به حال آنان که راه بهشت را به سرعت باد طی کردند ...
خوش به حالشان که جسمشان فقط بمباران شیمیایی شده است...
و اما اکنون ...
هر روز ...
هر لحظه ...
روحمان بمباران می شود ...
میکروبی ترین بمبها ....
در کنار بهترین جوانها ...
و در ولایت عشق ...
در ایران . . .
ای کاش من هم شیمیایی بودم و می رفتم ...
همچون جانباز شهید مالک عباسی
همچون دلاور شهید محمدرضا شاهرخی
و همچون شیران میدان نبردی که عاشقانه بار سفر بستد...
ای کاش من هم شیمیایی بودم ...
ای کاش ....
ای کاش ...
...