راز غروب
به نام خدا
سلام
تا حالا دقت کردید که غروب جمعه چه جوریه ؟
غروب جمعه هم یه غروب مثل همه غروب های دیگه ! اما نمی دونم چرا این جوریه ؟
همه می گن دلگیره !
اما هیچ کس نمی گه چرا !
شاید یه وجهش این باشه که یه هفته رو پشت سر گذاشتی وهر کاری می خواستی کردی و حالا نشستی ...
نشستی و نیگا می کنی که دوباره فردا شروع میشه : روز از نو ، روزی از نو ! دوباره تکرار و تکرار و تکرار ! دوباره روز مرگی و بدبختی و بی چارگی ! دوباره جنگ و دعوا ! تلاش برای بقا و... دوباره ترافیک و آلودگی و زندگی ماشینی !
آره !
دوباره از فردا شروع میشه !
کافی فردا پات رو خونه بیرون بذاری تا یک عالمه تناقض ببینی !
این چه وضعشه ؟
آخه این زندگی چه معنایی می تونه داشته باشه !
دوباره یه هفته دیگه میاد و از اون راز با خبر نشدی !
هنوز داری دور خودت دور می زنی و می چرخی و می چرخی و هیچ خبری ازش نیست ! پس چرا درکش نمی کنی ؟
.
.
.
قطعاً اگه زندگی فقط همین ظاهرش باشه که خیلی پوچ و مزخرفه ! خیلی تکراری و درد آوره ! خیلی انسان تنهاست ! انبوه تنها ! خیلی !
قطعا در عالم رازی هست ! رازی که شاید بهای فاش شدنش زیاد باشه !