دلم افتاده آن طرف دیوار
سلام؛ نماز و روزه هاتون قبول
دنیا دیوار های بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند
نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت.نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد

کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم .شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من
نمی رسد
با این دیوارها چه می شود کرد؟


می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای برداشت و کند و کند.
...شاید دریچه ای،شاید شکافی،شاید روزنی

همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم.حتی به قدر یک سر سوزن،برای رد شدن نور،برای عبور عطر و نسیم،برای...بگذریم.گاهی ساعتها پشت این دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر می کنم؛ اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم.اما هیچ وقت،همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای
روشنایی را خط خطی کند

دیوارهای دنیا بلند است،ومن گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.مثل
بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود.گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار. آن طرف حیاط خانه ی خداست. وآن وقت هی در می زنم،در میزنم،و میگویم:"دلم افتاده توی حیاط شما.می شود دلم را پس بدهید..." کسی جوابم را نمی دهد،کسی در را برایم باز نمی کند.اما همیشه،دستی،دلم رامی اندازد این طرف دیوار.همین. و من این بازی را دوست دارم.همین که دلم پرت می شود
...این طرف دیوار،همین که

من این بازی را ادامه می دهم و آنقدر دلم را پرت می کنم،آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند،تا دیگر دلم را پس ندهند.تا آن در را باز کنند و بگویند: بیا خودت دلت را بردار و برو. آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم



راستی بچه ها ماه مبارک رمضان رو بهتون تبریک می گم

امید