سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گنجشک و خدا

گنجشک و خدا
 
.....و گنجشک روی بلند ترین درخت دنیا نشسته و چشم به آدمیان دوخته بود عده ای را خشبخت دید و عده‌ای را بدبخت ، جمعی غرق در ثروت و جمعی دگر در فقر و تنگدستی ، دسته ای در سلامت و دسته ای به بیماری و ... هزاران گروه که هر یک را حالی بود .
 
خدا گفت : به چه می نگری ؟
 
گنجشک گفت : به احوال آفریده هایت .
 
خدا گفت : چه میبینی ؟
 
گنجشک گفت : در عجبم ، از عدل و احسان تو به دور است  که عده ای بدین سان و عده ای ...
 
خدا گفت : آیا پاسخی بر شگفتیت می یابی ؟
 
گنجشک گفت : تنها بر این باورم که در حق آفریده هایت ظلم نخواهی کرد .
 
خدا گفت : تندرستان را آفریدم تا به بیماران بنگرند و مرا برای سلامتی خود سپاس گویند و بیماران را تا نظر بر تندرستان انداخته با شکیبایی به درگاهم دعا کنند که سلامت نصیبشان گردانم .
 
توانگران را آفریدم تا به تهیدستان بنگرند و مرا به واسطه توانگرییشان شکر کنند و به فراموشی نسپارند تهیدستان را ... و تهیدستان را که چشم به توانگران دوخته و مرا در رفع تنگ دستیشان بخوانند .
 
و این همه را آفریدم تا در خوشحالی و بدحالی ، در سلامت و بیماری و در هر حال بیازمایمشان .
 
هر که را به واسطه آنچه می‌کند سوال خواهم کرد .
 
 


 


هو الله

مهربانا!
بر برکه های آرام نیایش، نام تو را زمزمه می کنم و در لحظه های یاد تو که بوی عطر باران می دهد به اوج می رسم و اشتیاقی وصف نا شدنی وجودم را فرا می گیرد و وصال تو را آرزو می کنم و بزرگی تو را فریاد می زنم که «اشهد ان لا اله الا الله» و اینگونه از تمام تعلقات دنیا رها می شوم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
 
ناپلئون بناپارت ، امپراطور فرانسه و چهره معروف عالم سیاست در عرصه بین الملل ، روزى در مورد اسلام و مسلمانان فکر مى کرد و اینکه چطور مى شود، بر کشورهاى اسلام تسلط یافت و مسلمانان را تحت سیطره فرانسه درآورد.
 
از مشاورین خود سؤ ال کرد، مرکز مسلمین کجاست ؟ مصر را معرفى کردند. او بسوى مصر حرکت کرد؛ پس از ورود به کتابخانه مهم آن شهر رفته و به مترجم گفت : یکى از مهمترین کتابهاى اینها را برایم بخوان و او قرآن را باز کرده و در اول صفحه ، این آیه را مشاهده کرد: (اِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِى لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْلَمُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْراً کَبیرا(اسرائ  /9) به راهى که استوارترین راههاست ، هدایت مى کند، و به مؤ منانى که اعمال صالح انجام مى دهند، بشارت مى دهد که براى آنها پاداش بزرگى است .

مترجم ، آیه را براى ناپلئون خواند و ترجمه کرد. از کتابخانه بیرون آمدند، شب را تا صبح ، ناپلئون به این آیه و پیام آن فکر مى کرد. صبح بیدار شده ، دو مرتبه به کتابخانه آمدند؛ از مترجم خواست ، همان کتاب دیروزى را دوباره براى او بخواند و معنى کند و او هم آیاتى را خوانده و ترجمه نمود.

شب را باز در فکر و اندیشه قرآن و مفاهیم عالى آن به سحر رساند. روز سوم هم ، مثل دو روز قبل ، آیاتى خوانده و براى ناپلئون ترجمه شد. بعد از اینکه از کتابخانه بیرون آمدند سؤ ال کرد: این کتاب چه جایگاهى ، در بین ملت مسلمان دارد و چقدر به آن اهمیت مى دهند؟ مترجم گفت : آنها معتقدند که این قرآن کتاب آسمانى است و بر پیامبر اسلام نازل شده ، همه اش کلام خداست .

ناپلئون دو جمله گفت ، یکى به نفع مسلمانان و دیگرى به ضرر آنان .

او گفت : آنچه من از این کتاب فهمیدم : اگر مسلمانان فرامین و احکام جامع این کتاب را فراگیرند و به آن عمل کنند، دیگر روى ذلّت نخواهند دید و اضافه کردتا زمانیکه ، این قرآن در بین مسلمین حکومت کند، در پرتو تعالیم برنامه هاى آن ، مسلمانان تسلیم ما نخواهند شد؛ مگر اینکه بین این کتاب و آنان فاصله ایجاد شود
 


نزدیکترین نقطه به خدا....

نزدیکترین نقطه به خدا....

  نزدیک ترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست.نزدیک ترین نقطه به خدا



  نزدیک ترین لحظه به اوست،وقتی حضورش را درست توی قلبت حس می



  کنی، آنقدر نزدیک که نفست از شوق والتهاب بند می آید.



  آنقدر هیجان انگیزکه با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیست.تجربه ای



  که باید طعمش را چشید. اغلب درست همان لحظه که گمان می کنی در برهوت



  تنها ماندی، درست همان جا که دلت سخت می خواهد او با تو حرف بزند،همان



  لحظه که آرزو داری دستان پر مهرش را بر سرت بکشد، همان لحظه نورانی



  که ازشوق این معجزه دلت می خواهد تاآخردنیا از ته دل وبا کل وجودت اشک



  شوق شوی وتا آخرین ذره وجود بباری. نزدیک ترین لحظه به خدا می تواند



  در دل تاریک ترین شب عمر تو رخ دهد،یا در اوج بزرگ ترین شادی



  دلخواسته ات.می تواند درست همین حالا باشد و زیباترین وقتی که می تواند



  پیش بیایدهمان دمی است که برایش هیچ بهانه ای نداری. جایی که دلت برای



  او تنگ است. زیبا ترین لحظه ی عمر و هیجان انگیز ترین دم حیات همان لحظه



  باشکوهی است که با چشم خودت خدا را می بینی.درست همان لحظه که می بینی



  او با همه عظمت بیکرانش در قلب کوچک تو جا شده است.



  همان لحظه که گام گذاشتن او را در دلت حس، و نورانی و متعالی شدن حست را



  درک می کنی.آن لحظه که می بینی آنقدر این قلب حقیر ارزشمند شده است که خدا



  با همه عظمت بیکرانش آن را لایق شمرده و بر گزیده.



  و تو هنوز متعجب و مبهوتی که این افتخار و سعادت آسمانی چگونه و


   ازچه رواز آن تو شده است.



<      1   2