سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخنان حسین بن على (ع) در شب عاشورا

سخنان حسین بن على (ع) در شب عاشورا

متن سخن :
((اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ
اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُکَ عَلى اَنْ اَکْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ
وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّینِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً
وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِکِینَ. اَمَّا بَعْدُ:
فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَیْراً مِنْ اَصْحابِى
وَلا اَهْلَبَیْتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَیْتىِ
فَجَزاکُمُاللّهُ عَنِّى جَمیعاً خَیْراً.
وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه علیه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ
فَاَنْزِلُ اَرْضاً یُقالُ لَها عَمُورا وَکَرْبَلا وَفیها اُسْتَشْهَدُ
وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ.
اَلا وَانِّى اَظُنُّ یَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً
وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَکُمْ فَانْطِلقُوا جَمیعاً فى حِلّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنِّى ذِمامٌ
وَهذااللّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِیَاءْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَیْتِى
فَجَزاکُمُاللّه جَمِیعاً خَیْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِکُمْ
وَمَدائِنِکُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما یَطْلُبُونَنى
وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَیْرى ))(142).
((حَسْبُکُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَکُمْ))(143).
((... اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَکُلُّکُمْ تُقْتَلُونَ مَعِى
وَلا یَبْقى مِنْکُمْ اَحَدٌ حَتَّى الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضیع ))(144).

ترجمه و توضیح :
حسین بن على علیهما السلام نزدیک غروب تاسوعا و پس از آنکه از طرف دشمن مهلت داده شد (و یا پس از نماز مغرب ) در میان افراد بنى هاشم و یاران خویش قرار گرفته این خطابه را ایراد نمود:
((خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه مقابل نعمتهایش سپاسگزارم . خدایا! تو را مى ستایم که بر ما خاندان ، با نبوت ، کرامت بخشیدى و قرآن را به ما آموختى و به دین و آیین مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بین ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرک و خدانشناس قرار ندادى .
اما بعد: من اصحاب و یارانى بهتر از یاران خود ندیده ام و اهل بیت و خاندانى باوفاتر و صدیقتر از اهل بیت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما جزاى خیر دهد.
آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خبر داده بود که من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و یا ((کربلا)) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اینک وقت این شهادت رسیده است به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم که از این سیاهى شب استفاده کرده و هریک از شما دست یکى از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوى آبادى و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست بیابند با دیگران کارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خیر و پاداش نیک عنایت کند)).

آخرین آزمایش
حسین بن على علیهما السلام که در طول راه از مدینه تا کربلا و در مواقع مختلف ، شهادت خویش را اعلان نموده بود و براى یارانش اجازه مرخصى داده و بیعت را از آنان برداشته بود، در شب عاشورا و براى آخرین بار نیز این موضوع را با صراحت مطرح نمود که ((قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ)) هنگام شهادت فرا رسیده است و من بیعت خود را از شما برداشتم ، از این تاریکى شب استفاده کنید و راه شهر و دیار خویش را پیش بگیرید.
و این پیشنهاد در واقع آخرین آزمایش بود از سوى حسین بن على علیهما السلام و نتیجه این آزمایش ، عکس العمل یاران آن حضرت بود که هریک با بیان خاص وفادارى خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پایدارى خویش را تا آخرین قطره خون اعلان داشتند و بدین گونه از این آزمایش ‍ روسفید و سرافراز بیرون آمدند.
و اینک پاسخ چند تن از این یاران باوفا و اهل بیت صدیق و باصفا:
1 - اولین کسى که پس از سخنرانى امام علیه السلام لب به سخن گشود برادرش عباس بن على علیه السلام بود او چنین گفت :((لا اَرَانااللّه ذلِکَ اَبَداً؛)) خدا چنین روزى را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوى شهر خود برگردیم )).
2 - و سپس سایر افراد بنى هاشم در تعقیب گفتار حضرت ابوالفضل و در همین زمینه سخنانى گفتند که امام نگاهى به فرزندان عقیل کرد و چنین گفت :((حَسْبُکُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَکُم ؛)) کشته شدن مسلم براى شما بس است ، من به شما اجازه دادم بروید)).
آنان در پاسخ امام چنین گفتند: در این صورت اگر از ما سؤ ال شود که چرا دست از مولا و پیشواى خود برداشتید چه بگوییم ؟ نه ، به خدا سوگند! هیچگاه چنین کارى را انجام نخواهیم داد بلکه ثروت و جان و فرزندانمان را فداى راه تو کرده و تا آخرین مرحله در رکاب تو جنگ خواهیم کرد.
3 - یکى دیگر از این سخنگویان ، ((مسلم بن عوسجه )) بود که چنین گفت : ما چگونه دست از یارى تو برداریم ؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذرى خواهیم داشت ؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمى گردم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در دست من است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحى نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان مى روم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم .
4 - و یکى دیگر از یاران آن حضرت ((سعد بن عبداللّه )) بود که چنین گفت : به خدا سوگند! ما دست از یارى تو برنمى داریم تا در پیشگاه خداوند ثابت کنیم که حق پیامبر را درباره تو مراعات نمودیم ، به خدا سوگند! اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاکسترم را زنده مى کنند باز هم هرگز دست از یارى تو برنمى دارم و پس از هر بار زنده شدن به یاریت مى شتابم در صورتى که مى دانم این مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن نعمت بى پایان خداست .
5 - ((زهیر بن قین )) چنین گفت : یابن رسول اللّه ! به خدا سوگند! دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته ، باز زنده و دوباره کشته شوم و باز آرزو داشتم که با کشته شدن من ، تو و یا یکى از این جوانان بنى هاشم از مرگ نجات مى یافتند.
6 - در همین ساعتها که خبر اسارت فرزند محمد بن بشیر حضرمى (یکى از یاران آن حضرت ) به وى رسیده بود، امام به او فرمود تو آزادى برو و در آزادى فرزندت تلاش بکن .
محمد بن بشیر گفت : به خدا سوگند! من ابدا دست از تو برنمى دارم ! و این جمله را نیز اضافه نمود که : درندگان بیابانها مرا قطعه قطعه کنند و طعمه خویش قرار دهند اگر دست از تو بردارم .
امام چند قطعه لباس قیمتى بدو داد تا در اختیار کسانى که مى توانند در آزادى فرزندش تلاش کنند قرار دهد(145).
آنگاه که حسین بن على علیهما السلام این عکس العمل متقابل را از افراد بنى هاشم و صحابه و یارانش دید و آن کلمات و جملاتى که دلیل بر آگاهى و احساس مسؤ ولیت و وفادارى آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسید، در ضمن اینکه آنها را با این جمله دعا مى نمود ((جزاکُمُاللّهُ خیراً)) خدا به همه شما پاداش نیک عنایت کند. به طور قاطعانه و صریح چنین فرمود:((اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَکُلّکُمْ تُقْتَلُونَ ...؛)) من فردا کشته خواهم شد و همه شما و حتى قاسم و عبداللّه شیرخوار نیز با من کشته خواهند شد)).
همه یاران آن حضرت با شنیدن این بیان یکصدا چنین گفتند: ما نیز به خداى بزرگ سپاسگزاریم که به وسیله یارى تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو بر ما عزت و شرافت بخشید، اى فرزند پیامبر! آیا ما نباید خشنود باشیم از اینکه در بهشت با تو هستیم ؟
و طبق نقل خرائج راوندى امام پرده را از جلو چشم آنان کنار زد و یکایک آنان محل خود و نعمتهایى که در بهشت برایشان مهیا شده است مشاهده نمودند(146).

غارتگرى

وقتى امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، دشمنان بى رحم که به خاطر دنیا به جنگ حسین علیه السلام آمده بودند، آنچه بدست آوردند، غارت کردند، حتى لباس آن حضرت را به یغما برده و پیکر غرقه به خون آن بزرگوار را برهنه، روى خاک گرم کربلا گذاشتند.
بحر بن کعب، قسمت پائین لباس آن حضرت را ربود و برد. اخنس بن مرثد، عمامه آن حضرت را برد. اسود بن خالد، نعلین آن بزرگوار را ربود و برد. بجدل بن سلیم، انگشت آن حضرت را به خاطر ربودن انگشترش، برید.
عمر سعد، زره آن مظلوم را برد. جمیع بن خلق، شمشیرش را ربود. سپس گروه گروه، به خیمه‏ها حمله کردند و وحشیانه به غارت پرداختند، آنچه بود ربودند، تا آنجا که نوشته‏اند:
حتى جعلوا ینتزعون ملحفه المرئه على ظهرها.
دختران و بانوان خاندان رسالت علیه السلام از خانه‏ها بیرون ریختند، ودستجمعى براى کشتگانشان، نوحه سرایى مى‏کردند و مى‏گریستند. (1)
نقل شده: پیراهن آنحضرت را ربودند شمردند بیش از صد و ده مورد از آن بر اثر ضربه نیر و نیزه و شمشیر، پاره و سوراخ شده بود.
(2)
نیز نقل شده: هنگامى که دشمن براى غارت خیام هجوم آورد، عاتکه دختر حضرت مسلم علیه السلام که هفت‏سال داشت، زیر دست و پاى آنها قرار گرفته و به شهادت رسید. (3)
(4)
فرمود: من در کربلا (5) خردسال بودم و در پایم خلخال طلا بود، با بانوان حرم در خیمه بودیم، (ناگهان جمعى براى غارت خیمه‏ها به خیمه آمدند) مردى بر من هجوم کرد و کوشش مى‏کرد که تا خلخال پاى مرا در آورد و به یغما ببرد، در این حال گریه مى‏کرد.
به او گفتم: چرا گریه مى‏کنى اى دشمن خدا؟
گفت: چگونه گریه نکنم با اینکه زیور دختر رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم را غارت مى‏کنم؟
گفتم: بنابراین مرا رها کن و زیور مرا بیرون نیاور.
گفت: «مى‏ترسم اگر من این کار را نکنم، غیر از من فردى بیاید و این زیور را براى خود برباید» (با این منطق، خلخال مرا ربود).
مادرم افزود: آنچه در خیمه‏ها بود همه را غارت کردند، حتى چادرها را که بانوان به کمرشان بسته بودند، مى‏کشیدند و مى‏بردند. (6)
زینب علیها السلام گفت: کنار خیمه ایستاده بودم. ناگاه مردى کبود چشم به سوى خیمه آمد (و آن خولى بود) و آنچه در خیمه یافت، ربود، امام سجاد علیه السلام روى فرش پوستى خوابیده بود، آن نامرد آن پوست را آنچنان کشید که امام سجاد روى خاک زمین افتاد، سپس او به من متوجه شد و مقنعه‏ام را کشید و گوشواره‏ام را از گوشم بیرون آورد که که گوشم پاره شد، در عین حال گریه مى‏کرد، گفتم: تو غارت مى‏کنى در عین حال گریه مى‏کنى؟ گفت: براى مصائبى که بر شما اهلبیت پیامبر صلى الله علیه و اله و سلم وارد شده، گریه مى‏کنم.
گفتم: خداوند دستها و پاهایت را قطع کند و در آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند.
هنگامى که مختار روى کار آمد و به دستور او خولى را دستگیر کرده و نزدش آوردند، مختار به او گفت: تو در کربلا چه کردى؟
جواب داد: به خیمه على بن الحسین (امام سجاد علیه السلام ) رفتم، روسرى و گوشواره زینب علیها السلام را کشیدم و ربودم، مختار گریه کرد و گفت:
در این هنگام زینب علیها السلام چه گفت: خولى جواب داد: گفت‏خدا دستها و پاهایت را قطع کند و تو را در آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند، مختار گفت‏سوگند به خدا، خواسته او را برمى‏آورم، آنگاه دستور داد دستها و پاهاى خولى را بریدند و او را آتش زدند. (7)
علامه مجلسى مى‏گوید: در بعضى از کتب دیدم، فاطمه صغرى (دختر امام حسین علیه السلام گفت: کنار در خیمه ایستاده بودم و بدنهاى پاره و پاره پدر و اصحاب شهید را روى خاک مى‏نگریستم که سواران بر آن پیکرها مى‏تاختند، در این فکر بودم که چه بر سر ما خواهد آمد، آیا ما را مى‏کشند یا اسیر مى‏کنند؟ ناگاه سوارى از دشمن را دیدم به سوى بانوان آمد. باگره نیزه آنها را مى‏زد و چادر و روسرى آنها را مى‏کشید و غارت مى‏کرد، و آنها فریاد مى‏زدند:
واجداه، وا ابتاه، وا علیاه، وا حسیناه، وا حسناه و ...
بسیار پریشان بودم و بدنم مى‏لرزید، به عمه‏ام ام‏کلثوم پناه بردم، در این هنگام دیدم ظالمى به سوى من مى‏آید، فرار کردم و گمان مى‏کردم که از دست او نجات مى‏یابم، ولى دیدم پشت‏سرم مى‏آید، تا به من رسید با کعب نیزه بر بین شانه‏ام زد، به صورت بر زمین افتادم، گوشواره‏ام را کشید و گوشم را درید، گوشواره و مقنعه‏ام را ربود، خون از ناحیه گوش بر صورت و سرم جارى شد، و بیهوش شدم، وقتى به هوش آمدم دیدم عمه‏ام نزد من است و گریه مى‏کند و مى‏فرماید: «برخیز به خیمه برویم، ببینیم بر بانوان حرم و برادر بیمارت چه گذشت برخاستم و گفتم:
یا عمتاه! هل من خرقه استربها راسى عن اعین النظار.
زینب صلى الله علیه و اله و سلم فرمود:
یا بنتاه! عمتک مثلک.
به خیمه بازگشتیم دیدیم آنچه در خیمه بود غارت کرده‏اند، و برادرم امام سجاد علیه السلام به صورت بر زمین افتاده است، و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت نشستن ندارد، ما براى او گریه کردیم و او براى ما». (8)
عمر سعد کنار خیمه‏ها آمد و فریاد کشید: «اى اهلبیت‏حسین علیه السلام از خیمه‏ها بیرون آئید».
آنها به فریاد او اعتناء نکردند.
عمر سعد بار دیگر فریاد کشید از خیمه‏ها بیرون بیائید.
زینب صلى الله علیه و اله و سلم فرمود: اى عمر! دست از ما بردار.
عمر سعد گفت: اى دختر على علیه السلام بیرون بیائید تا شما را اسیر نمائیم.
زینب صلى الله علیه و اله و سلم فرمود: از خدا بترس، آنقدر به ما ستم نکن.
عمر سعد گفت: چاره‏اى جز اسیر شدن ندارید.
زینب سلام الله علیها فرمود: ما به اختیار خود بیرون نمى‏آئیم.
عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خیمه‏ها را آتش زدند، آنگاه بانوان حرم و کودکان با پاى برهنه از خیمه‏هاى بیرون آمدند، و به سوى بیابان روى خارهاى مغیلان مى‏گریختند، در حالیکه دامن دخترکى آتش گرفته بود.
حمید بن مسلم (یکى از سربازان دشمن ) مى‏گوید: به سوى آن دخترک رفتم تا آتش دامنش را خاموش کنم، او خیال کرد قصد آزار او را دارم، پا به فرار گذاشت وقتى که به او رسیدم: گفت: اى مرد، راه نجف کدام است؟
گفتم: نجف را براى چه مى‏خواهى؟
گفت: من یتیم و غریبم، مى‏خواهم به قبر جدم على مرتضى علیه السلام پناه ببرم. (9)
(گر چه قبر مقدس على علیه السلام تا عصر هارون الرشید مخفى بوده است، ولى ممکن است مقصود طفل تحریک حس ترحم دشمن و یا ابلاغ انتساب خود به امیرمؤمنان علیه السلام بوده و یا اینکه بودن قبر در صحراى نجف، روشن بوده ولى محل آن مشخص نبوده است).
در بعضى از مقاتل آمده: هنگامى که خیام را آتش زدند، زینب علیها الله سلام نزد امام سجاد علیه السلام آمد و عرض کرد: اى یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان، خیمه‏ها را آتش زدند، ما چه کنیم؟
امام فرمود:
علیکن بالفرار
همه بانوان و کودکان در حالیکه گریان بودند و فریاد مى‏زدند، فرار کردند و سر به بیابانها نهادند، ولى زینب سلام الله علیها باقى ماند و کنار بستر امام سجاد علیه السلام به آنحضرت مى‏نگریست، و امام بر اثر شدت بیمارى قادر به فرار نبود.
یکى از سربازان دشمن مى‏گوید: بانوى بلند قامتى را کنار خیمه‏اى دیدم، در حالیکه آتش در اطراف آن خیمه شعله مى‏کشید، آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مى‏کرد و دستهایش را بر اثر شدت ناراحتى بهم مى‏زد، و گاهى وارد آن خیمه مى‏شد، و بیرون مى‏آمد، با سرعت نزد او رفتم و گفتم: اى بانو مگر شعله آتش را نمى‏بینى چرا مانند سایر بانوان فرار نمى‏کنى؟
گریه کرد و فرمود:
یا شیخ ان لنا علیلا فى الخیمه و هو لا یتمکن من الجلوس و النهوض فکیف افارقه ...
اینان که طبل خاتم جنگ مى‏زنند دیگر چرا به خیمه ما سنگ مى‏زنند غارتگران درون خیامند و کودکان از ترسشان بدامن من چنگ مى‏زنند بر چهره‏هاى خسته و مات پریده رنگ با سیلى خشونتشان رنگ مى‏زنند قلب حسان بیاد شهیدان کربلاست در هر کجا که قافله‏ها زنگ مى‏زنند
راهنماى تبلیغ

پى‏نوشتها:
1- ترجمه لهوف، ص 130 و 131.
2- مثیر الاحزان ابن نما ص 55 -56.
3- معالى السبطین ج 2 / ص 227.
4- بحار ج 5 / ص 60.
5- ظاهرا منظور از این فاطمه، همانست که در سفر کربلا با حسن مثنى ازدواج کرد، شاید در این هنگام حدود ده سال یا اندکى یا بیشتر داشته است، و جریان ازدواج او قبلا در شرح حال حسن مثنى (ذیل عنوان فرزندان امام حسن علیه السلام ) ذکر شد.
6- امالى صدوق مجلس 31 - بحار ج 45 - ص 45.
7- منتخب طریحى و الوقایع خیابانى (محرم) ص 170.
8- بحار ج 45 ص 60 -61.
9- تذکره الشهداء ص 358 - 359 الوقایع و الحوادث ج 3 ص 249 به نقل از انوار الشهاده (جریان آتش زدن خیمه‏ها در لهوف ص 132 و در بحار ج 45 ص 58 و در نفس المهموم ص 202 آمده است).