سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خطبه امام سجاد (ع ) در مسجد دمشق

showletter0ui.gif
خطبه امام سجاد (ع ) در مسجد دمشق
 
در ایـامـى که اهل بیت امام حسین (ع ) در شام به سر مى بردند یزید مجلسى در مسجد ترتیب داد وخطیبى را به منبر فرستاد تا از حسین بن على (ع ) و پدر بزرگوارش على (ع ) بدگویى کند.
خـطـیـب به منبر رفت و تا توانست به آن دو بزرگوار ناسزا گفت و در مدح یزید و پدرش معاویه سـخنان بیهوده گفت امام سجاد (ع ) که در مجلس حضور داشت بانگ برآورد و فرمود: واى بر تو اى خـطـیـب ! بـه بهاى خشم الهى , رضاى مخلوق را خریدى و جایگاه خویش در آتش مهیا کردى آنگاه رو به یزید کرده فرمود: اى یزید! به من اجازه بده بر بالاى این چوبها روم و سخنانى بگویم که خـدا را خوش آید و اهل مجلس را اجر و پاداشى باشد یزید, مخالفت کرد ولى مردم به او گفتند او را اجازه بده چه بسا چیزى براى گفتن داشته باشد.
یزید گفت : اگر او به منبر رود تا من و خاندان ابوسفیان را رسوا نکند پایین نخواهد آمد.
گفتند: آخر او چه مى تواند بگوید؟ .
گفت : او از خاندانى است که علم و دانش با جانشان در آمیخته .
ولى مردم همچنان اصرار مى کردند تا یزید ناچار شد اجازه دهد.
حـضـرت بـه منبر رفت نخست سپاس و ستایش خداى به جا آورد, آنگاه خطبه اى خواند که قلبها رالرزاند و چشمها را گریاند.
بخشى از بیانات آن حضرت این است :.
اى مـردم بـه مـا شـش چیز داده شده و با هفت چیز دیگر بر سایر مردم برترى یافته ایم : به ما علم وبـردبـارى و سـخـاوت و فـصـاحـت و شـجـاعت و محبت در قلوب مؤمنین را داده اند و سر آمد دگرانیم , زیرامحمد پیامبر (ص ) برگزیده از ماست صدیق این امت (على ((ع ))) از ماست , جعفر طیار از ماست , حمزه شیر خدا و رسول از ماست , فاطمه بتول بانوى زنان عالم از ماست و دو سبط این امت آقاى جوانان بهشتى از ما هستند هرکسى مرا مى شناسد, مى شناسد و هر کسى نمى شناسد حـسـب و نـسـبم را برایش مى گویم : من فرزند مکه و منایم , من فرزند زمزم و صفایم , من فرزند کـسـى هستم که زکات را با رداى خویش حمل مى کرد من پسر بهترین کسى هستم که در جهان لباس پوشید, من پسر بهترین کسى هستم که با کفش یا پاى برهنه راه رفت , من پسر بهترین کسى هـسـتـم کـه طـواف کرد و سعى به جا آورد, من پسربهترین کسى هستم که حج گزارد و لبیک گفت من پسر کسى هستم که با براق به هوا برده شد, من پسرکسى هستم که از مسجد الحرام به مـسـجـد اقـصـى بـرده شـد ـ مـنزه باد آن که او را برد ـ, من پسر کسى هستم که جبرئیل او را تا سـدرة الـمـنتهى برد, من پسر کسى هستم که نزدیک و نزدیک تر شد تا به اندازه دو کمان یاکمتر فـاصـلـه داشت , من پسر کسى هستم که امام جماعت فرشتگان آسمان شد, من پسر کسى هستم کـه خـداى بـزرگ بـه او وحى فرستاد, من پسر محمد مصطفایم , من پسر على مرتضایم , من پسر کـسـى هـستم که در راه احیاى لا اله الا اللّه مبارزه کرد, من پسر کسى هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیرجنگید, با دو نیزه نبرد کرد, دوبار هجرت کرد, دوبار بیعت کرد, به دو قبله نماز آورد, در بـدر و حـنـین جنگید و یک لحظه کفر نورزید من پسر بهترین مؤمنین و وارث پیامبران کـوبـنده کافران , سید و سالارمسلمانان و مجاهدین , زنیت عابدین , تاج سر گریه گنندگان (از خوف خدا) صبورترین مردم , برترین پیشوا از آل یاسین و از خاندان رسول پروردگار عالمیانم .
حـضـرت هـمچنان در معرفى خود سخن مى راند و مى فرمود من , من , تا صداى گریه و زارى از مـجـلـس بـرخاست یزید به هراس افتاد, ترسید آشوبى به پا شود, به مؤذن دستور داد اذان بگوید, مؤذن در بین کلام حضرت اذان گفت حضرت ساکت شد.
مـؤذن گـفـت : اللّه اکـبـر حضرت فرمود: بزرگ است بسیار بزرگ , قابل مقایسه نیست , با حواس درک نمى شود, چیزى از خدا بزرگتر نیست .
مـؤذن گـفـت : اشـهـد ان لا اله الا اللّه حضرت فرمود: مو, پوست , گوشت , خون مغز و استخوان من شهادت مى دهد که جز او خدایى نیست .
مـؤذن گـفت : اشهد ان محمدا رسول اللّه حضرت از بالاى منبر رو به یزید کرد و فرمود: اى یزید! این محمد جد من است یا جد تو؟
اگر بگویى جد توست دروغ گفته اى و اگر بگویى جد من , پس چرا عترت و خاندان او را کشتى ؟
 

وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ العَلیِّ الَعَظیم

اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاّ الله وَ اَشهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله وَ اَشهَدُ اَنَّ عَلیّاً وَلیُّ الله