سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانی آموزنده

بنام خدا
 
روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند
یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از
صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را

سلام

شناخت
 
   کودک نجوا کرد : خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشید.
   پس کودک فریاد زد‌: خدایا با من صحبت کن! و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد.
   کودک فریاد زد: خدایا یک معجزه به مننشان بده و یک زندگی متلولد شد ولی کودک نفهمید.
کودک در ناامیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم، پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا درک نکرده بود از آن جا دور شد.
                                                               ***
 
موج
مردی تصمیم گرفت به دیدار زاهدی برود که می گفتند نه چندان دور از صومعه اسکتا میزید.پس از مدتی سرگردانی بی هدف در صحرا، سر انجام راهب را یافت و گفت: می خواهم نخستین گامم را در طریق روح بدانم.
 زاهد مرد را به کنار چاه کوچکی برد و از او خواست بازتاب چهره خودش را در آب بنگرد. مرد کوشید چنین کند، اما در همان هنگام ، زاهد ریگهایی به درون آب پرتاب میکرد و به آب موج می انداخت.
 مرد گفت: اگر شما همین طور ریگ در آب بیندازید که نمیتوانم چهره ام را در آب ببینم.
 زاهد گفت: دزست همان طور که آدم نمیتواند جهره خودش را در آب های مواج ببیند ، جست و جوی خداوند با ذهنی نگران این جست و جو هم ناممکن است. این نخستین گام است !
پائلو کوئلیو
***
 


عشق و عبادت

عشق و عبادت
 چنین آورده اند که مردی به نزد راما نوجا آمد.راما نوجا یک
 عارف بود-شخصی کاملا" استثنایی-یک فیلسوف و در
عین حال یک عاشق-یک سرسپرده.بندرت اتفاق می افتد-
یک ذهن مو شکاف-ذهنی نافذ اما با قلبی سرشار.   مردی به نزد
 او آمد و پرسید :"راه رسیدن به خدا را نشانم بده."   رامانوجا
 پرسید:"هیچ تابحال عاشق کسی بوده ی؟"   سوال کننده
پرسید:" راجع به چی صحبت می کنی-عشق؟ من تجرد اختیار
 کرده ام.من از زن چنان می گریزم که آدمی از مرض
 می گریزد. نگاهشان نمی کنم.چشمم را به رویشان می بندم."  
 راما نوجا گفت:" با این همه کمی فکر کن. به گذشته رجوع
 کن-بگرد-جایی در قلبت یا هرگز تلنگری از عشق بوده-هر
قدر کوچک هم بوده باشد."   مرد گفت:"من به ینجا آمده ام
 که عبادت یاد بگیرم نه عشق. یادم بده چگونه دعا کنم.
 شما راجع به امور دنیوی صحبت می کنی و من شنیده ه ام
 که شما عارف بزرگی هستی. به ینجا آمده ام که به سمت
خدا هدایت شوم نه به سمت امور دنیوی."   گویند راما نوجا
 به او جواب داده...چقدر غمگین هم شد و به مرد گفت:"پس
 من نمی توانم به تو کمک کنم. اگر تو تجربه ای از عشق
 نداشته باشی آن وقت هیچ تجربه ای از عبادت نخواهی داشت.
 بنابرا ین اول به زندگی برگرد و عاشق شو – و وقتی عشق
 را تجربه کردی و از آن غنی شدی –آن وقت نزد من بیا- چون
 که یک عاشق قادر به درک عبادت است.   اگر نتوانی از
 راه تجربه به یک مقولهء غیر منطقی برسی آن را درک
 نخواهی کرد. و عشق عبادتی است که توسط طبیعت سهل
 و ساده در اختیار آدمی گذاشته شده – تو حتی به این چیز
 سهل و ساده نمی توانی دست پیدا کنی. عبادت عشقی
است که به سادگی داده نمی شود- فقط موقعی قابل حصول
است که به اوج تمامیت رسیده باشی.  تلاش فراوانی برای
 رسیدن به این مقام باید صورت گیرد. برای عشق نیاز
 به تلاش نیست- عشق مهیاست-عشق در جوشش و
 جریان است و تو آن را پس می زنی."   
     "خدا عشق است